دچار




سلام

رابطه ما وارد فاز جدیدی شده!

جمعه شب که همدیگر رو دیدیم و بماند که چقدر خوب بود و خوش گذشت

اخر شب گفتم که اینقدر دل دل نکنیم و تکلیف مان را روشن کنیم! و او هم گفت من مشکلی ندارم ولی تو مطمئنی که اذیت نمی شوی!؟

من هم گفتم که وقتی قرار نباشد که دو طرف به هم اسیبی نرسونن چرا باید اذیت بشوم!؟

خلاصه هستیم با هم گرچه نمیدانم که چقدر او با من است اما میدانم وقت هایی که کنار هم هستیم خیلی خوب است

من یک انگیزه ای میخواستم برای زندگی اینکه یک کسی را داشته باشم برای خودم و دوستش بدارم



سلام

رابطه ما وارد فاز جدیدی شده!

جمعه شب که همدیگر رو دیدیم و بماند که چقدر خوب بود و خوش گذشت

اخر شب گفتم که اینقدر دل دل نکنیم و تکلیف مان را روشن کنیم! و او هم گفت من مشکلی ندارم ولی تو مطمئنی که اذیت نمی شوی!؟

من هم گفتم که وقتی قرار نباشد که دو طرف به هم اسیبی نرسونن چرا باید اذیت بشوم!؟

خلاصه هستیم با هم گرچه نمیدانم که چقدر او با من است اما میدانم وقت هایی که کنار هم هستیم خیلی خوب است

من یک انگیزه ای میخواستم برای زندگی اینکه یک کسی را داشته باشم برای خودم و دوستش بدارم



سلام

همه عمر این وبلاگ به تنهایی و نبودن انکه باید و غم و غصه گذشت!

گرچه من با خودم عهد کردم که دیگر به کسی دل نبندم اما مدتی است با دکتر نامی رابطه دارم!

حدودا 5 ماه از اوایل شهریور اوایل یک رابطه خطی داشتیم تا این یک ماهه گذشته که من اصرار داشتم خب من که ادم بدی نیستم شما هم که ادم خوبی هستین خب بهتر نیست که وارد فاز جدیدی بشویم ؟!

من دوستش دارم و او هم رفتار خوبی دارد اما هنوز جواب قطعی به من نداده است و می گوید فعلا که با هم هستیم! من دلم اطمینان تا بی هیچ چشم داشتی محبت کنم

فهمیدم که دو روز پیش تولدش بوده است و حالا همش در تکاپوی این هستم چگونه تولدش را گرامی بدارم! یک سری فکر و ایده خوب دارم


یک حس خوبی دارم این روز ها امیدوارم این ادمی باشد که واقعا ارزشش را داشته باشد



سلام

آن داستان ماه گذشته که گفتم درگیرش بودم را خداروشکر به هر نحوی بود بستم و تمامش کردم و دیگر ادامه پیدا نکرد!

و هربار که یادش می افتم به قدری خوشحال می شوم که ادامه دار نشد که حد ندارد!

این روز ها هم چندان تعریفی ندارد

من هستم و تنهایی خودم مثل همیشه


سلام

یک ماه دیگر سپری شد و روزهای تلخ و شیرینش گذشت

نمیدانم از این سرعت همه جانبه گذر روز ها و ماه ها خوشحال باشم یا ناراحت!؟

در بهترین روزها و سال های عمرم هستم ولی به هرز ترین نوع ممکن زمان دارد سپری می شود لکن نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی!!

چند وقتی است درگیر داستان جدیدی شده ام! علاوه بر ازردگی روحی که مدت هاست مرا می رنجاند یکی از دوستانم به شدت اصرار دارد که من ازدواج کنم!!

ازدواج؟!!؟ من ؟!؟!

قطعا دلم نمی خواهد که به این موضوع فکر کنم و با تمام توانم سعی در منصرف کردنش داشتم اما هرچه سعی کردم موفق نشدم!!

کمی در تصمیمم مردد شدم! هی در باغ سبز نشان می دهد! و من مانده ام با کلی علامت سوال ذهنی و این موضوع به این مهمی!

حالا نمیدانم که باید همچین کاری بکنم یا نه!؟

خیلی شرایط سختی است واقعا!!

صرفا امیدم به خداست!



سلام

بیش از یک هفته ای می شود که می روم سرکار لوازم پرده در عبدل اباد. کاری که هیچ تناسبی با من ندارد، نه به آن علاقه ای دارم، نه تخصصی، نه امیدی!

با حداقل حقوق هر روز صبح می روم تا غروب با این استدلال که بهتر از خانه نشستن است که واقعا بهتر از خانه نشینی است.

حال این روز هایمتقریبا می شود گفت با وجود و حضور ع خوب است. گرچه به شدت سینوسی شده ام و با هر پالس مثبت یا منفی او حالم دگرگون می شود اما خداروشاکرم بابت حضورش

دیروز و پریشب‌ش موقع خداحافظی هر دوی‌مان حال بدی داشتیم و همین نشان می دهد که راه خوبی را می رویم

نمیدانم تا کجا پیش می رویم ولی این حال خوشی که با او تجربه میکنم برایم خیلی ارزشمند است


سلام

5 روزی می شود که سربازی ام تمام شده. الان دیگر حتی سرباز هم نیستم که دلم خوش باشد که اشکالی نداره فعلا که سربازم

روزگار خیلی بدی را سپری می کنیم وضعیت جامعه به شکل فاجعه باری رو به ویرانی است همه چیز به شکل بدی گران شده است

سکه از مرز 4 میلیون گذشته و دلار یازده هزار تومن را هم رد کرده است

همه چیز به شکل وحشتناکی در حال بالا رفتن است و امید به زندگی به شدت پایین آمده است

تنها چیزی که فکر میکنم این مدت فقط مهاجرت است نمیدانم کی و کجا و چگونه حتی اینکه چقدر امکان پذیر است هم نمیدانم ولی دلم می خواهد هرجایی باشم به غیر از اینجا

تنها دل خوشی این روز هایم وجود ع است که گرچه آن هم پاره وقت است و همیشگی نیستاما باز می ارزد

منی که تا چند وقت گذشته فقط به مرگ فکر میکردم کمی نگاهم به زندگی عوض شده و امیدوار تر شده ام. گرچه میدانم که شاید پایدار نباشد

خدایا خودت رحم کن




سلام

حدود یک ماهی است که مرخصی هستم. در این یک ماه انواع دورهمی ها و شب نشینی هاو گعده هاو خوش گذرانی ها را تجربه کردم خداروشکر

اما نکته ای که همیشه با من وجود داشت این بود که من ته دل هیچ وقت خوشحال نبود خیلی وقت است که با تمام وجود خوشحال نیستم. از وضعیت موجود بهره می برم. وقت را غنیمت می شمرم و هوش میگذرانم اما به هیچ وجهی خوشحال نیستم

ماه بعد این موقع حتی سرباز هم نیستم و زندگی روی بی رحمش را بمن رنشان خواهد داد و من اگر تا ان موقع کار پیدا نکنم دیگر نمیدانم چه خواهد شد

عمیقا استرس دارم. از شرایط موجود که هر روز بدتر می شود . دلم می خواهد مهاجرت کنم به جایی دور جایی که بدانم امورات زندگی ام می گذرد حالا می خواهد وطن نباشد خب نباشد من مشکلی ندارم

اصلا مگر نه اینکه من همیشه دوست داشتم که متعلق به هیچ جا و هیچ کسی نباشم و و جهان وطن یا بی وطن باشم؟!

خدایا


سلام

دو روز پیش بود که با امیر کاوسی صحبت کردم که باقی مانده خدمتم را دیگر پادگان نروم و او هم موافقت کرد. خدا هرچه خیر و برکت و روزی در دنیا و اخرت هست را نثار خودش و عزیزانش کند

کماکان مسئله مهم زندگی ام را پیدا کردن شغل و کار پر کرده است. هرکه را می بینم سفارش میکنم که به فکر یک کار ابرومند برایم باشد

وضعیتم در خانه به هیچ وجه خوب نیست دیگر نمی توانم با خانواده ارتباط برقرار کنم و در یک حالت همزیستی بدی با هم قرار داریم. من صرفا برای خوراک و جای خواب به خانه نگاه میکنم و این اصلا وضعیت خوبی نیست به صورت جدی به خانه مجردی فکر میکنم که با شرایط فعلی مالی ام امکان پذیر نیست.

امشب می خواه بروم خانه  ع

خدایا خودت اخرو عاقبتم را به خیر کن


سلام

ده روزی میشود که به مرخصی آمده ام!

دیگرعادی شده مرخصی آمدن هایمماه رمضان شروع شده و امشب شب بیست و سوم ماه مبارک است و اخرین شب قدر

برخلاف همه سال های قبل هیچ حسی نسبت به ماه مبارک ندارم یعنی روزه هایی از سر اجبار و اگر موقعیتش پیش بیاید دنبال راهی برای خروج از شهر و نگرفتن روزه

نمیدانم چه به سرم آمده است که دیگه هیچ شوق عبادت ندارم البته که می دانم ولی

بهر حال وضعیت به هیچ وجه مطلوب نیست

این خرداد هم که تمام شود می ماند یک ماه از خدمتم

به اوج استرس هایم رسیده ام برای اینده و شغل و زندگی

خدا میدانم که خیلی خطار کار هستم امشب شب آخر قدر است خودت بهترین تقدیر ها را برایم رقم بزن



سلام

جمعه هفته پیش رفت پاریس! برای یک سفر کاری که می بایست چند روزی در چند شهر مختلف اروپایی برود

دروغ چرا خیلی دلم برایش تنگ شده رئز قبل از سفرش همو دیدیم و کلی خوش گذشت قبلا گفته بود که فقط کیک شکلاتی بی بی رو دوست داره و اینکه رومه روزی که متولد شده بود را قاب کردم به همراه کیک رفتم پیشش! چون برایش تولد نگرفته بودم خیلی خوشحال شد و خوشش امد و بالطبع من هم کلی ذوق کردم از روزی که رفته کم و بیش در تلگرام با هم صحبت میکنیم و اینکه واقعا رفتار خوبی دارد و بلد است دل ربایی کند! با اینکه هنوز یک هفته از سفرش نگذشته اما دو سه شب پیش بهش گفتم که انگار زمان زیادی است که رفته است! واقعا به من سخت می گذرد بدون او!

اواسط هفته بعد می اید و من دلم به حضورش گرم است



رو حساب حرف اولیه که زده بودیم و بمن گفته بود قرار بود که 13 اسفند برگرده ینی فردا!

اما دو روز پیش گفت که 16 اسفند برمیگرده و این ینی پنجشنبه. خب من دلمو خوش کرده بودم که این هفته میبینمش و کلی خورد تو ذوقم!

حالا باید تا هفته بعد صبر کنم که خیلی کار سختیه!

خیلی دلم براش تنگ شده، خیلی جاش خالیه




سلام

چهارشنبه رسید ایران خیلی خبر خوبی بود و من دل تو دلم نبود که ببینمش اما خب گفتم ادمی که از سفر میاد یه چند روزی زمان نیاز داره برای ریکاوری!

همون چهارشنبه تلفنی صحبت کردیم و قرار شد تو هفته اینده باهم هماهنگ شیم و قرار بذاریم اما خب من خیلی دلتنگش بودم

دیروز از ظهر با بچه ها بیرون بودیم و مشغول خرید برای یکی از بچه ها و چون شب اول ماه رجب بود گفتم برای غروب بریم حرم حضرت عبدالعظیم زیارت

رسیده بودیم اونجا و مشغول زیارت بودیم که تلگراممو باز کردم و دیدم پرسیده کجایی؟ من رو چنان تپش قلبی از شوق فرا گرفت که خدا میدونه!

و من هم بچه ها رو پیچوندم و سریع رفتم مترو که برسم بهش! حتی بچه ها گفتن بیا باهم میریم ولی من از استرس ترافیک گفتم نه و مترو مطمئن تره و با مترو رفتم! چنان مسافت طولانی رو رفتم!!

ای خوشا دولت آن مست که در پای حریف

سر و دستار نداند که کدام اندازد

سراسر راه دل تو دلم نبود! واقعا دلم تنگ شده بود و خیلی هیجان داشتم

خلاصه رفتم و رسیدم

خیلی خوب بود و خوش گذشت احساس میکنم لحظه هایی که باهم هستیم جز گذر عمرم حساب نمیشهتقریبا تا اخر شب باهم بودیم

تا باد چنین بادا!

قبل اینکه بره سفر والپیپر گوشیمو عوض کردم و این مصرع مرا که با توام از هرکه هست باکی نیست رو گذاشتم!

فعلا که همه چیز به خوبی داره پیش میره! خدا بیشترش کنه



فردا تولدمه! بماند که از اول هفته کلی ادم برام تولد گرفتن و بهم تبریک گفتن و کلی خوش گذشته و حتی تر ادامه خواهد داشت! اما نکته مثبت این ماجرا اینه که من همیشه تو این مواقع ناراحت بودم، هیچ موقع از زمان تولدم خوشحال نمیشدم و دچار دپرشن مناسبتی میشدم اما امسال خیلی همه چی داره خوب پیش میره!

من که میدونم همه این حس های خوب از کجا نشات میگیره! وقتی حال دل ادم خوب باشه سرازیر میشه به کل زندگیش!

امروز قبل ظهر زنگ زده بود و باهم صحبت کردیم بگذریم که چقد هم کلامی باهاش برای من دلنشینه و چقد حس خوب بهم منتقل میشه واینکه برای هفته بعد هم یه قرار ناهار لاهم گذاشتیم!

از الان دل تو دل من نیست تا روز موعود فرا برسه!

خلاضه تولدمه و وارد 28 سالگی میشم گرچه که به هیچ چیزی که تا قبل از این فکر میکردم بهش نرسیدم و کلا هیچ جای این دنیا نیستم اما فقط حالم خوبه ولی این داستان هیچ فایده ای به صورت کلی در زندگیم نداره!

البته من تو این چند سال گذشته انقد تلخی رو تجربه کردم که واقعا باید الان از این وضعیت خوشحال باشم

خدایا عمر رویای من کوتاه نباشه لطفا



احتمالا این اخرین پستی باشه که توسال 97می نویسم

هفته و دهه تولدم به بهترین شکل سپری شد و خیلی ها برام تولد گرفتن و بهم تبریک گفتن و از همه مهتر اونی بود که به بهترین اتفاق رو برام رقم زد و یک تولد به یاد ماندنی برام گرفت

28 سالگی رو شروع کردم با یک حس خوب و امیدوارم که اتفاقات خوبی هم برام توی این سال رقم بخوره

رابطه ما از همیشه بهتره و روزای خوبی رو باهم سپری میکنیم و این خیلی برای من روحیه بخشه

فردا باهم قرار ناهار داریم که خیلی مشتاقشم!

در کل رنگ و بوی این روزام واقعا خوبه و از خدا میخام که مستدام باشه



سلام

سال 98 رو با حس خوبی شروع کردم. گرچه یک هفته ای ابتدای سال را بیمار بودم و خیلی وضعیت خوبی نداشتم اما خوب بود.

تعطیلات خیلی خوبی داشتم. چندین بار همو دیدیم و تلفنی هم صحبت میکردیم به کرات!

نکته منفی هم این که با پایان سال کاری که مشغول بودم را رها کردم و از ابتدای سال سرکار نمی روم و منبع درامدی ندارم!

بحث منبع درآمد یه موضوعی است و اینکه مجبورم بیشترین زمانم را در خانه سپری کنم قسمت مهم تر ماجراست!

تلاش خاصی برای پیدا کردن کار نمیکنم.

کلا در یک خلصه ای هستم

خدایا خودت کمک کن


سلام

یک هفته ده روز اخیر را درگیر دندون عقل بودم! به این صورت که سه سالی می شد که دکتر بهم گفته بود که باید بیای و دندون عقلتو بکشی اما من هی به تاخیر مینداختم که خلاصه بعد عید گفتم که برم این کارو انجام بدم.

وقت گرفتم و رفتم ولی به محضی که رو یونیت دندونپزشکی نشستم چنان ترسی بر من غلبه کرد که به دکتر گفتم که من مشکلی با دندون عقلم ندارم و اذیتم نمیکنه پس نیازی نمیبینم که بکشمش! دکتر گفت که پوسیده شده و به باقی دندونات اسیب می رسونه و باید این کارو انجام بدی اما الان برو و زمانی بیا که امادگیشو داشته باشی!

خلاصه بعد این داستان انقد که همه گفتن که برو بکش و قرار نیست اتفاقی بیفته و این حرفا که من دوباره برای هفته بعدشوقت دکتر گرفتم و کلی با خودم کلنجار رفتم که یه دندونه دیگه میکشیش حالا یه مقداری هم درد داره! قطعا باعث مرگ نمیشه!

رفتم دکتر و بی حسی رو زد برام و میخاست شروع کنه که من تپش قلب گرفتم! و تمام تنم شروع کرد به لرزیدن! به دکتر گفتم که سعی کن مرحله به مرحله بریم جلو چند دقیقه کار کنی و بمن دو سه دقیقه فرصت  بدی تا اروم بشم! بعد دو سه بار که این کارو کردیم یهو من دچاره حمله عصبی شدم به طوریکه به شدت تمام بدنم می لرزید و یکم بعدش بغضم ترکید و شروع به گریه کردم و حدود نیم ساعتی همین حالت رو داشتم و به هیچ وجه اروم نمیشدم!

حالا من موندم با یه دندون لق که نشد پروسه کشیدنش تکمیل بشه و بیش از یک هفته اس که از دردش نه خواب دارم نه خوراک!

این هفته هم رفتم پیش یه فوق تخصص دیگه ای که با فن بهتری برام این کار رو انجام بده تحت یه ریلکسیشنی که خیلی سرش شلوغ بود و قرار شد تا دوماه اینده بهم وقت بده!

موندم با این درد چجوری باید سر کنم!!

حالا همه این مباحث به کنار ما هفته بعد قراره بریم بوشهر!!

فکر کن میخایم بریم باهم مسافرت! البته که خب اون یه کنگره ای اونجا دعوته اما مهم اینه که به من گفت که بیا باهم بریم و منم از خدا خاسته گفتم باشه!

بلیط هواپیماو هتل و این  داستانا رو امروز رزرو کردم و از الان تا چهارشنبه دیگه دل تو دلم نیست که میخایم باهم به سفر بریم!

خدایا شکرت!

حالا فقط کار پیدا کنم دیگه همه چی ردیف میشه!



سلام

گرچه روزهای خوبی رو در سال جدید سپری میکنم البته صرفا به لحاظ روحی! چون به لحاظ جسمی که همون ابتدای سال یه ویروسی گرفتم که نابودم کرد و بعدش داستان دندون عقل که هنوز ادامه داره و اذیتم میکنه اما خب به لحاظ روانی اروومم!

اتفاقی که تو این چند سال کمتر برام پیش اومده بود من به یه منطقه امنی رسیدم خداروشکر.

تنها کمبودی که وجود داره نداشتن شغل اینده داره! ینی من از بعد عید همش خونه ام و سرکار نمیرم. این خیلی منو اذیت میکنه. چند نفری یه قول هایی دادن ولی هنوز عملیاتی نشده.

از طرفی فشار خانواده برای ازدواج هم برایم مسئله ای شده!

من هنوز تکلیفمو با خودم نمیدونم که ایا واقعا میتونم به یک کس دیگه ای زندگی مشترکی تشکیل بدم؟!

میتونم بگم که این یکی از بزرگ ترین ترس هامه! البته بیشتر نگران طرف مقابلم هستم تا خودم.

الان بنظر خودم تنها نیازم داشتن یه شغلیه که بتونم باهاش ارتباط برقرار کنم.

خدایا من به این اردیبهشت خیلی دل بستم! بیا و تو این اردیبهشت همه اتفاقات خوب رو برام رقم بزن!


سلام

از چهارشنبه هفته پیش تا جمعه شب رفته بودیم بوشهر.

یک سفر سه روزه که به غایت خوش گذشت. لحظه هایی که به جرات به بهترین شکل گذشت و حس خوبی که کاش تمام نمیشد!

اینکه تو با کسی که دوستش داری صبح را شب کنی و شب را صبح، بهترین اتفاق ممکن است

به قدری برایم شیرین بود که واقعا نمیدانم چه درباره اش بگویم

حس خوبی که بسیار دلتنگش شده ام همه فکر به سمت خاطراتش می رود!


سلام

در نیمه پایانی اردیبهشت هستیم

می توانم بگویم که بهترین اردیبهشت عمر 28 ساله ام را گذراندم دل درر گرو دل دیگری دادم و اوضاع بر وفق مراد

گرچه بعضی وقت ها حساس می شوم اما او راه و رسم ذوست داشتن را بلد است و دلم به بودنش گرچه همیشگی نیست گرم است

ماه رمضان امده و من هم بر خلاف تعجب خودم تا به الان همه روز ها روزه بودم!

تقریبا هر روز بعد از ظهر باهم تلفنی صحبت میکنیم اوقات خوشی می گذرد

امروزم قراراه افطار باهم باشیم

تنها نکته ای که باید درست بشود مسئله شغل است که گویا در مراحل اداری اش است و اگر خدا لطف کند و اتفاق خاصی نیفتد کم کم دررست می شود

خدایا به حق این روز های عزیز  خودت لطف کن و همه چیز را درست کن


نفس های اخر اردیبهشت است دو روز دیگر تمام می شود و من هنوز یک اتفاق نیفتاده ی اردیبهشتی دارم!

اصلا شاید بخاطر همین است که تا به الان اتفاق نیفتاده، من همه حسابم روی حرف های میتراست و انگار نه انگار که این عالم خدایی دارد!

در بهترین وضعیت روحی عمرم قرار دارم

یک اتفاق جالبی که وجود دارد این است که من همیشه در رابطه هایم خیلی خودم را شیفته یا با ذوق نشان نمی دادم، همیشه دست بالا را داشتم و همیشه ان کسی که ناز می کرد بودم اما این بار چنان من عنان کار از کف داده ام که بیا و ببین!

منی که هوس هوس به کسی زنگ نمی زنم، منی که هیچ وقت غرورم اجازه نمیداد که یک سری کار ها را بکنم، باید رفتارهای الانم را ببینی!

اون روز بهش میگفتم که من که وا دادم  و با تمام وجودم تورو میخوام اما تورو نمیدونم چیکاره ای! البته به شوخی گفتم!

بهم گفت که اگه واقعا نمیفهمی که منم تورو میخوام که ول معطلیم!

خلاضه تو خوب وضعیتی هستیم و تنها بدیبش اینه که هفته ای یک بار میبینیم همو من دلم میخاد که هر روز همو ببینم!! اما تقریبا هر روز تلفنی صحبت میکنیم!

خدا یا خیلی ممنونم.


 

سلام

اواخر مرداد ماه هستیم. از اواخر اردی بهشت اینجا چیزی ننوشته ام.

من کماکان بی‌‌‌کار هستم و این عذاب آور ترین اتفاق این 5 ماه گذشته اس. به در های زیادی زده ام اما هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده. به قدری کلافه و بی حوصله ام که خدا می داند. این که همه اش مجبورم در خانه بمانم، خودش خیلی فرسایشی شده، هم برای من هم خانواده.

رابطه ام با عشقم هر روز بعد جدیدی پیدا میکنه!

از اون دوره اوج اردیبهشت ماه فاصله گرفتیم و دیگه نه خبری از تلفن زدن های هر روزه اس و نه چیز خاصی. تقریبا هفته ای یک بار همو می بینیم و من هربار بیشتر عاشقش میشم اما اون با همون روند خطی و حساب شده اش جلو میره.

میتونم بگم کل شبانه روز بهش فکر میکنم، به حدی بعضی وقتا اذیت میشم که حدی نداره.

از بعد از عید به شدت لاغر شدم. اینو علاوه بر ترازو هر ادمی که بعد از چند وقت منو می بینه بهم میگه.

خلاصه اصلا تو شرایط خوبی قرار ندارم به غیر از همون تایمایی که می بینمش و زندگی واقعا عذاب اوری هست.

خدایا می دونم که بنده خوبی نیستم برات اما تو که خدای خوبی هستی و بیا و اشتباهات منو ندیده بگیرو یه سرو سامونی به زندگیم بده


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها